دم دمای ماه عسل..
سلام..این متن رو خبرنگار خوبمون خانم زهرا برامون فرستادن..ممنونم ازشون..سلام!بزار برایت از قبیله ام بگویم....ما یه قبیله داریم..یه گوشه از این قبیله یه حیات خلوت داریم،هممون دور هم جمع میشیم و از خوشی و ناراحتیمون حرفمیزنیم،از ماه عسلمون میگیم...یکی از دوستام اسمش ستایش..یه روز که داشتیم حرف میزدیم اومد و برام از یه شهر خوشگل گفت،اسم این شهر بزرگ شهر اسمون بود...این شهر یه پادشاه خیلی مهربون داره با 14 تا معاون..یه شهر پر از خوبی،پر از زیبایی..اونقدر از قشنگی هاش گفت که من همش بهش فکر میکنم!یه روز ازم پرسید تو هم اهل این شهری؟پیش خودم فکر کردم شهری که اینقدر پادشاهش مهربونه اینقدر مردمش خوبن اگر یه نفر بخواد عضو این شهر باشه به راحتی قبولش میکنن هرچند گناهانی هم داشته باشه...گفتم اره منم اهل این شهرم!
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !