این پست مخصوصی اعضا میباشد و فقط اعضا میتوانند مشاهده کنند
ابتدا ثبت نام کنید یا وارد شوید.
ساده بودی مثه سایه مثه شبنم رو شقایق
مثه لبخند سپیده مثه شب گریه ی عاشق
بی تو شب دوباره آیینه رو به روی غم گرفته
پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته
واژه رنگ زندگی بود وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم
این پست مخصوصی اعضا میباشد و فقط اعضا میتوانند مشاهده کنند
ابتدا ثبت نام کنید یا وارد شوید.
اينجا ديوانه اي هست ...
كه روز را با نگاه پنجره آغاز مي كند...وقت آواز گنجشك را ميداند...و زبان سبز برگ را با چشمان بسته مي خواند...كسي كه حواس باد را از پنجره اتاقش پرت ميكند تا قاصدكي را از مرگ دردناك نجات دهد...
لباس سپيد برتن مي كند ،لبخند روشني بر چهره مي زند و پاهايش را با احترام به سنگفرش خيابان معرفي ميكند..
در راه سربه سر ابرها ميگذارد و به خورشيد سرخ چشمك ميزند...
اينجا ديوانه اي هست...
كه خوب ميداند انسان براي زنده ماندن به لمس گلبرگ ها احتياج دارد
به لحظه اي نگاه وقتي كه پرنده اي دانه بر ميدارد
این پست مخصوصی اعضا میباشد و فقط اعضا میتوانند مشاهده کنند
ابتدا ثبت نام کنید یا وارد شوید.
اينجا ديوانه اي هست ...
كه روز را با نگاه پنجره آغاز مي كند...وقت آواز گنجشك را ميداند...و زبان سبز برگ را با چشمان بسته مي خواند...كسي كه حواس باد را از پنجره اتاقش پرت ميكند تا قاصدكي را از مرگ دردناك نجات دهد...
لباس سپيد برتن مي كند ،لبخند روشني بر چهره مي زند و پاهايش را با احترام به سنگفرش خيابان معرفي ميكند..
در راه سربه سر ابرها ميگذارد و به خورشيد سرخ چشمك ميزند...
اينجا ديوانه اي هست...
كه خوب ميداند انسان براي زنده ماندن به لمس گلبرگ ها احتياج دارد
به لحظه اي نگاه وقتي كه پرنده اي دانه بر ميدارد
این پست مخصوصی اعضا میباشد و فقط اعضا میتوانند مشاهده کنند
ابتدا ثبت نام کنید یا وارد شوید.
ساده بودی مثه سایه مثه شبنم رو شقایق
مثه لبخند سپیده مثه شب گریه ی عاشق
بی تو شب دوباره آیینه رو به روی غم گرفته
پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته
واژه رنگ زندگی بود وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم
این پست مخصوصی اعضا میباشد و فقط اعضا میتوانند مشاهده کنند
ابتدا ثبت نام کنید یا وارد شوید.
ساده بودی مثه سایه مثه شبنم رو شقایق
مثه لبخند سپیده مثه شب گریه ی عاشق
بی تو شب دوباره آیینه رو به روی غم گرفته
پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته
واژه رنگ زندگی بود وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم
این پست مخصوصی اعضا میباشد و فقط اعضا میتوانند مشاهده کنند
ابتدا ثبت نام کنید یا وارد شوید.
اينجا ديوانه اي هست ...
كه روز را با نگاه پنجره آغاز مي كند...وقت آواز گنجشك را ميداند...و زبان سبز برگ را با چشمان بسته مي خواند...كسي كه حواس باد را از پنجره اتاقش پرت ميكند تا قاصدكي را از مرگ دردناك نجات دهد...
لباس سپيد برتن مي كند ،لبخند روشني بر چهره مي زند و پاهايش را با احترام به سنگفرش خيابان معرفي ميكند..
در راه سربه سر ابرها ميگذارد و به خورشيد سرخ چشمك ميزند...
اينجا ديوانه اي هست...
كه خوب ميداند انسان براي زنده ماندن به لمس گلبرگ ها احتياج دارد
به لحظه اي نگاه وقتي كه پرنده اي دانه بر ميدارد